یوسف ای گم شده در بی سروسامانی ها این غزلخوانی ها،معرکه گردانی ها سربازارشلوغ است.
توتنها ماندی همه جمع اند،چه شهری،چه بیابانی ها
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسیدبس که درحق توکردندمسلمانی ها
همه دردست ترنجی وازاین می رنجی که به نام توگرفتند چه مهمانی ها
پیرهن چاک وغزلخوان وصراحی دردست خوش به حال تونیمه شب زندانی ها
خواب دیدم که زلیخایم وعاشق شده ام ای که تعبییر توپایان پریشانی ها
این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست،این چه پروانه که کرده است پرافشانی ها
یوسف گمشده دنباله ی این قصه کجاست؟بشنوازنی که غریب اند نیستانی ها
بوی پیراهن خونین کسی می آید این خبر رابرسانید به کنعانی ها...